۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

ای خسته ز تبعید چو من : آزادی


اسماعیل خوئی


ای خسته ز تبعید چو من : آزادی!
برخیز، بیا، دادبزن: آزادی!
باز است به روی ما یکی راه و نه بیش،
راهی که رود سوی وطن: آزادی!

بنویس به روی کٌفر و دین: آزادی!
بنویس به شک و بر یقین: آزادی!
گرخواسته ی تو شادی و آبادی ست،
بنویس به روی آن و این: آزادی!

بنویس به سر درِ زبان: آزادی!
بنویس به بامِ واژگان: آزادی!
آزادی ی مطلق بیان باید داشت
تا بال گشاید به جهان آزادی.

بنویس به هر کتاب نیز: آزادی!
بر آتش و خاک و آب نیز: آزادی!
تنها نه به ماه و بر ستاره، بنویس
بر چهره ی آفتاب نیز: آزادی!

تنها نه به فریاد بگو : آزادی!
بنویس به هر کوچه و کو : آزادی!
ور کوچه و کوببست خود کامه به ما،
بنویس به تخمِ چشمِ او : آزادی !

بنویس به روی هر بهار: آزادی!
بنویس به موی آبشار : آزادی!
بنویس به جوی رهسپار: آزادی!
بنویس به موج بی قرار: آزادی !

بنویس به صبح زرنگار: آزادی!
بنویس به شعرِ آبدار: آزادی!
بر رقصِ نسیم و شاخسار: آزادی!
بر کف زدنِ برگِ چنار: آزادی!

بنویس به زیبایی ی یار: آزادی!
بنویس به لبخند نگارِ: آزادی!
بنویس به شورِ می گسار: آزادی!
بنویس به مستی و خمار: آزادی!

بنویس به عزمِ استوار: آزادی!
بنویس به کینِ ریشه دار: آزادی!
بنویس به خشمِ روزگار : آزادی!
بر نان و به مسکن و به کار : آزادی!

فریاد زن، آی هموطن! آزادی!
دختر! پسر! آی مرد و زن! آزادی!
خواهی وطن آباد و دل ِمردم شاد؟
برخیز بیا داد بزن: آزادی!

ما ز ین شبِ زشت رو گُریزا هستیم؛
پیشاهنگانِ راه ِفردا هستیم:
فردایی از آزادی ی ایران بزرگ،
که رهبرش آخوند نه، خود، ما هستیم.


(به یادم نیست چه روزی از کدام یک ماه های گذشته ی همین امسال و)

دهم مرداد هشتاد و هشت،
بیدرکٌجای لندن

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

هادی خرسندی - حقوق بشر کجاست؟

هادی خرسندی
حقوق بشر کجاست؟
»
خرسندی

با پوزش از هموطنان عزیزم و همزبانان سعدی و عبید و ایرج میرزا... (اگر لازم است!)

پس حقوق بشر کجاست؟ کجاست؟
نکند لای پای اوباماست

يا مگر غفلتاً شبی، روزی
رفته راحت به کون سارکوزی

نکند هيلاری ترش کرده
توی ماتحت شوهرش کرده

يا مگر کرده آنجلا مرکل
توی خيک وزير صاحبدل

يا که پوتين نموده صاف آن را
مدودف نيز کرده شاف آن را ....

(- "هاديا عفت کلام چه شد؟
ادب و شأن و احترام چه شد؟

شاعر اين بار در غضب شده است
ادبيات بی‌ادب شده است!")

- گور بابای عفت و عصمت
ديگرم نيست فکر اين قسمت

در خيابان که خون شده دلمه
گور بابای عفت کلمه

گرچه گوئی که غافل از ادبم
باز از خشم خويشتن عقبم!

من در اين روزگار خونالود
با ادب‌تر ازين نخواهم بود!

***

تازه آن برلس ِ فلان، مانده
گوردون ِ گنده‌بک، براون، مانده

رهبر چين و رهبر ژاپن
آن دو ديوث ِ پشت دولا کن

از حقوق‌بشر چه ميدانند
فقط اخبار نفت ميخوانند

ولی البته بود اگر صرفش
کس نميبود غافل از حرفش

از اوباما بگير تا پوتين
از پوتين تا هو-جين-تاو در چين

از پکن هم بگير تا توکيو
خدمت حضرت تارو-آسو

آنطرف تا هلند کاسبکار
"پاچه‌خواران" دولت و دربار

ناگهان صحبت حقوق بشر
مينمودند جمله، سرتاسر

همه بر سر زنان و ناله کنان
همه ماتم گرفته، تعزيه‌خوان

که حقوق بشر چرا کم شد؟
آخ که دنيای ما پر از غم شد!

آخ که بنده نخفتم اوری نايت
فکر ايرانم و هيومن رايت!

ولی امروز اين حقوق بشر
رفته با سر به جای نابدتر!

***

های ای رهبران غربی کور!
لال‌های کثيف خاور دور !

های ای جاکشان ِ ليدی و جنت!
که رئيسيد يا پرزيدنت!

هيچ باتوم خورده بر سرتان؟
روی اسفالت مرده دخترتان؟

هيچ فرزندتان اسير شده؟
خرد و درمانده و خمير شده؟

های ای رهبران ريز و درشت
هيچکس از شما عزيزی کشت؟

نوجوان شما به کهريزک
نشده مثل مال ما بی‌شک ...

از خفقانتان بود معلوم
که خبر گشته‌ايد از باتوم

غم ما را اگرچه می‌بينيد
جز گل از باغ ما نمی‌چينيد

تا بود باغ ما پر از گل ِ نفت
غمتان نيست که چه بر ما رفت

نفت ما خون خالص و ناب است
خون صدها ندا و سهراب است

خون قربانيان استبداد
توی ايران و حومه‌ی بغداد

پس بنوشيد بهر پرخونی
از اوباما الی برلس-کونی!

تف به روی شما يکايک‌تان
چهره‌های حقير مضحکتان

تف به روی شما همه با هم
بجز اين از شما نميخواهم!

***

ما که مسئول مشکل خويشيم
هريک از جمله‌ی شما بيشيم

بی‌نياز از همه شما هستيم
ملتی فحل و خودکفا هستيم

چوب اگر لای چرخمان ننهيد
به حکومتگران کمک ندهيد

برحذر از شما و خوشحاليم
که جوان ملتی کهنساليم

ما جوانان پرتوان داريم
فکر و برنامه‌ی جوان داريم

مادرانی که توی ميدانند
زن آزادفکر ايرانند

مردها پرتلاش و با ايمان
مثل ستارخان و باقرخان

مردمانند اهل انديشه
با صفا، با غرور، با ريشه

همه کوشنده‌ی ره وطنند
نه که مهمل‌نويس مثل منند!

من هم آماده‌ام پی پوزش
که همه نرو-هايم آمد کش

پشت پی.سی. نشسته نيمه‌ی شب
رفت کيبورد راه ضد ادب!

ای شما رهبران اين دنيا
معذرت خواهم از حضور شما

از اوباما و مرکل و پوتين
رهبران عزيز ژاپن و چين

سرکوزی و براون و آن ديگر
همگی از دم و الی آخر

از حضور شمام شرمنده
که شدم ناگه از زمين کنده!

قصد من هم نبود بی‌ادبی
ولی از دستتان شدم عصبی

که تماشاگر قضايائيد
شاهد قتل بچه‌ی مائيد

ولی اصلاً نميگزد ککتان
تف به قبر بابای تک‌ تکتان!

من که از کوره باز در رفتم
ای "برادر" برس که سر رفتم ...!

۱۸ مرداد - لندن

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

من کافرم ( اعلامیه ٢) حسن حسام

برای بچه های خونین کفن ما
و اسیران اردوگاه های حکومت اسلامی ایران
حسن حسام

من کافرم ( اعلامیه ٢)
من کافرم
بر کفر خویشتن
ایمان دارم
و از خدای شما و نظام و رهبرتان
چون روح مرگ
بیزارم
بر باد˚ باد
جانِ جهانْ تان
در گرد بادِ پُر تَفِ توفانِ مردمان
برچیده باد خیمه ی بیداد
در شعله ی شکفته ی فریاد
وگُر گرفتن عمامه ها و عبا ها
و ریش ها و ردا ها
ایرانِ ما
جهنمتان باد
غاصبان

روزی اگر که " غُصه سَر آید "
بر گورِ آن امامِ جماران
سر دسته ی تمامِ جباران
خواهم نوشت
با تُف و تحقیر :
نفرت به تو
و دودمان و تبارت باد
ای سیّدِ اسیر کُشِ جلاد!
نفرت به جانشینانت
نفرت به زاد ورودت باد

من کافرم
به کُفر خویشتن
ایمان دارم
و از خدای شما و نظام و رهبرتان
چون روحِ مرگ
بیزارم
اینجا؛
براین سراچه ی تبعید
امروز، مثل همه روز
منتظر
همدستِ موج
موجِ
مردمِ در اوج
با عشق وکینه
می رانم
تا این فلاتِ سوخته ی خونین
مثل بهارِ تازه نفس
سبز و تّر و جوان بشود
چون باغ عاشقان بشود

دریا هوای توفان دارد
می دانم
می دانم
می دانم
می دانم
پس با شما دلیران
انبوهْ مردمان
بر موجِ سرنوشت
می رانم
می رانم
می رانم
می رانم

پاریس ششم مرداد ١٣٨٨