۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

باز کن پنجره ها را...(فریدون مشیری)




باز کن پنجره‌ها را که نسيم
 روز ميلاد اقاقي ها را 
 جشن مي گيرد 
 و بهار
 روي هر شاخه کنار هر برگ
 شمع روشن کرده است
 همه چلچله ها برگشتند
 و طراوت را فرياد زدند
 کوچه يکپارچه آواز شده است
 و درخت گيلاس هديه جشن اقاقي ها را 
 گل به دامن کرده است
 باز کن پنجره‌ها را اي دوست 
 هيچ يادت هست 
 که زمين را عطشي وحشي سوخت؟
 برگ ها پژمردند
 تشنگي با جگر خاک چه کرد؟
 هيچ يادت هست؟
 که توي تاريکي شب هاي بلند
 سيلي سرما با تاک چه کرد؟
 با سر و سينه گل هاي سپيد
 نيمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
 هيچ يادت هست؟
 حاليا معجزه باران را باور کن
 و سخاوت را در چشم چمن زار ببين
 و محبت را در روح نسيم
 که در اين کوچه تنگ 
 با همين دست تهي 
 روز ميلاد اقاقي ها را 
 جشن مي گيرند
 خاک جان يافته است 
 تو چرا سنگ شدي؟
 تو چرا اين همه دلتنگ شدي ؟
 باز کن پنجره را 
 و بهاران را 
 باور کن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر