۱۳۹۲ مهر ۱۱, پنجشنبه

برخاستم - مهتاب قرباني


از بستر متعفن مرداب برخاستم
 از بستر پر چرك مردابي كه بر روي تمدن چند هزار ساله ام چنير زده بود
 و زهر خند ترسناك آدمك هاي سنگ نبشته ها
 از ميان جنگ و خون و جنازه
 از زير آوار زمين لرزه هاي مذاهب
 از زهدان زنان زنده به گور شده
 از تهوع بد مستي كارگران كارخانه در دخمه هاي مسموم فاحشه خانه
 از تمناي چشم هاي خشكيده بر تصوير مرده و شهوت ساز ستارگان سينما
 از زير مشت و لگد هاي روشنفكران خواب نماي متعصب
 از هيچ برخاستم
 و با تكيه بر ساق هاي مرمرين چون شاخه هاي نيلوفرم سر به سوي آفتاب بلند كردم
 وبا اعتماد به سر سكرآور آغوشم در تمام جهان روييدم
 و در صفحات كهنه ي تاريخ 
 زنانگي ام را به بحث گذاشتم
 در جنگ هاي قبيله اي
 به غنيمت گرفته شدم
 وجفتم جنگجوي خسته ي در جستجوي نام 
 نگون بختي اش را ميان موهاي سياهم گريست
 در بازار هاي برده فروشان به سرين هاي آفتاب سوخته ام دست كشيدند 
 و مرا به ارزان ترين سكه ها فروختند
 و جفتم مردي كه در يوغ بنده گي 
 پشت به زمين ساييده بود
 روياي آزادي اش را بر دامن خونينم جاي گذاشت
 در برهوت تاريك شرمگين ترين صفحه ي تاريخ
 زنده بگورم كردند
 در جنگ هاي اتمي كودكان بدون مغز زاييدم
 و شوهرم كه شاهپر آسمان جنگ بود
 از شرم مغزش را به گلوله سپرد
 در چهار راه هاي شلوغ انقلاب هاي هزار رنگ
 و تماس جسد سرد دستبند با شاخسار سبز دستانم
 بكارتم در حجله گاه سرد سربي سيمان و هماغوشي گلوله پر پر شد
 و معشوقم جوان گمنامي كه در جستجوي آزادي بود
 از شرم به جا گذاشتن مردانگي اش در دهانه تنگ پپسي
 غروب انفرادي را به شبي ابدي پيوند زد
 و خونش تا ابد بر تمام ديوار ها تازه ماند
 در صفحات بهاري كه خيال ميكردم خيل ياران را يافته ام
 و بوي عشق در جان جوانم پر شده بود
 شاعران و روشنفكران با بوي خوش قهوه در يك جشن دسته جمعي 
 بعد از يك ودكاي تلخ
 ترس از جسارتم را در برابر زندگي بر من استفراغ كردند
 حس انبوه حقارتشان را بر من استفراغ كردند
 و اين تنها سرنوشت محتوم من نبود
 نه من
 كه تمام انسان ها
 بي آنكه بدانند سطري هستند ناخوانده بر اين صفحات منحوس
 تجربه ي عمر هاي رفته ريشه هايم را خشكاند
 و زنانگي ام در محبس تاريخ بر فهم اين سطر فائق آمد:چرك جراحت جاري شده از بودن انسان تا ابد بر پيكر زمين باقي خواهد ماند
 و تو اي انسان
 كه انگشتانت را به تمام قوا بر گلوگاه نحيفم فشردي
 هرگز به اندازه ي تمام قفل هاي بسته كليد نخواهي داشت
 و تجربه معيار هاي تلاشت را نابود خواهد كرد
 و چون تمام آنها كه رفته اند گره اي كور خواهي بود بر ريسمان در هم تنيده ي تاريخ.

مهتاب قرباني. 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر