۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

خانه



نخست انسان بود و استواری امن زمین زیر پایش
وچون از هیبت رعد و سیل و زلزله بر خود لرزید،
اعتماد از زمین بر گرفت و نگاهی عاجزانه به بالا انداخت.

ناتوان از درک بیکرانگی،
آن آبی بی انتها را سقفی پنداشت و پناهگاهی.
چشم ها را بست زانو ها را بر زمین نهاد و دست های نیاز را به سوی آسمان بر افراشت؛
درونش آرام گرفت.

اما هنوز رعد بود، سیل بود و زلزله بود.

و از آن پس جنگ ها آمدند
به شکل های صلیبی و هلالی و ستاره ای،
اعدام ها آمدند به گناه الحاد و کفر و زندقه،
زندان ها و شکنجه گاه ها آمدند با ادعای تواب سازی و هدایت به راه راست،
و انسان،
حرمت انسان را شکست.

باری هنوز با چشم های بسته،
زانو بر زمین دارد و با دستهای رو به بالا بر افراشته
آرامش را از آسمان گدائی می کند...



نوروز-احمد شاملو
* افسانه - شعر نيما يوشيج
* انگاسی - شعر نيما يوشيج
* چشمه ی کوچک - شعر نيما يوشيج
* آهنگر - شعر نيما يوشيج
* چند شعر از نيما
* زندگینامه ی خود نوشت - نیما یوشیج
* زندگي و آثار نيما يوشيج
* عشق عمومی - شعر شاملو
* افق روشن - شعر احمد شاملو
* احساس - شعر احمد شاملو
* شبانه - شعر احمد شاملو
* قصيده برای انسانِ ماهِ بهمن - شعر احمد شاملو
* سرودِ مردی که تنها به راه می‌رود - شعر احمد شاملو
* سال‌شمار زندگی احمد شاملو
* بهارِخاموش - شعر احمد شاملو
* اهل كاشانم - شعر سهراب سپهري
* زندگی‌نامه سهراب سپهری
* خلاصه اي از زندگي و آثار فروغ
* بعد از تو - شعر فروغ فرخزاد
* دلم برای باغچه می سوزد - شعر فروغ فرخزاد
* ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد - شعر فروغ فرخزاد
* آن روزها - شعر فروغ فرخزاد
* تولدی دیگر- شعر فروغ فرخزاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر